روزهای سیاه و سفید

یادداشتهای شخصی

روزهای سیاه و سفید

یادداشتهای شخصی

خاموشش نمی کنم نه!!!

خاموشش نمی کنم نه!

چون می خوام با آتیش این، یکی دیگه روشن کنم.

با این میشه نوزده تا و تا بیست تا فقط یکی دیگه فاصله است.

همیشه دوست داشتم تو همه چی بیست باشم.

اما چی می خواستم؟ چی شد؟

بدنم یخ کرده ،رنگم پریده،حالم خوب نیست

چی شده؟چه اتفاقی می خواد بیفته؟؟

باید دوباره در رو برای روزای سخت زندگی باز کنم؟

باید بذارم آخرین تکه سالم قلبم نابود بشه؟

باید آخرید فرصت زندگیم رو از دست بدم؟

قلب رو میخوام چی کار

مگه تا حالا گذاشته یه ذره آرامش داشته باشم؟

همش تقصیر خودمه که همیشه از قلبم فرمان گرفتم نه عقلم.

هر دفعه همین قلبم گولم زده.

هیچوقت نتونستم کنترلش کنم که نرمال باشه.

همیشه اونقدر طپش داشته که بعضی وقتها من رو تا مرز نابودی پیش برده.

نه ،

نه،قلب نمیخوام

چشمام داره سیاهی میره

شاید باید عینکم رو بزنم.

ولی نه ،با وجود عینک هم داره سیاهی میره.

مغزم دیگه کار نمیکنه

واقعآ کار نمی کنه.

نباید هم کار کنه چون هیچوقت ازش درست استفاده نکردم.

من این قانون رو شکستم و همیشه به جای عقل از قلب دستور گرفتم.

اگه به بار هم دستور درست می داد قلبم نا فرمانی می کرد.

حالا هم باید کار نکنه!حق داره!

دستام داره رو کاغذ واسه خودش حرکت می کنه.

بزار آخرین مطلبم رو با هات بنویسم.

چرا می خوای از حرکت بایستی.

آخه چرا؟

مگه همین دست نبوده که این همه کارهای زیبا باهاش ساختم.

پس چرا؟

پاهام یاریم نمیکنه که برم یه لیوان آب بیارم تا با آخرین قرص خودم رو تسکین بدم.

مگه قرار نبود با همین پاهام به جایی برم که آرزو ش رو داشتم.

پس چی شد اون پاهای قوی که یه روزی هر چی راه می رفتن خسته نمی شدن.

لب هام دیگه نمی ذاره یه کلمه حرف عاشقونه بزنم.

دیگه نمیتونم دوست دارم رو باهاش ادا کنم.

دیگه جرات رک حرف زدن رو ندارم.

دیگه نمی تونم،دیگه نمیشه.

اعضای بدنم دیگه با هم هماهنگ نیستند.هیچ کدوم،هیچ کدوم.

چه بلایی سرم اومد؟

یه صدایی میشنوم!

شاید صدای اذان صبح از مسجد محل باشه!

ولی نه دیگه به گوشم هم اعتماد ندارم.

شاید دیگه گوشم هم دوسم نداره.

چه بد شد این هم به انتها رسید، نیومده رفت!

باید ای حقیقت تلخ رو بپذ یرم.

باید یکی دیگه روشن کنم.

ولی دیگه با کدوم توان می خوام اینو به پایان برسونم؟

 

                                                   21 خرداد 78

                                                  ساعت 5 صبح